داریم به آخر 98 نزدیک میشویم. وقتش رسیده تقویم مان را ورق بزنیم. خاطرات بد و خوب امسال مان را مرور کنیم. خودمان را به چالش دستاوردها یا شکستهایمان دعوت کنیم. به روی تلاشهایمان لبخند بزنیم. وقتش رسیده گرد و خاک دلمان را بتکانیم، اگر فرصت کردیم سال جدیدمان را ورق بزنیم و برنامهها و تصمیمات مهمش را بنویسیم.
این به تپش افتادن ضربان قلب 98 برای اتمام روزهایش مرا به یاد تمام آنهایی میاندازد که در این روزها تصمیم گرفته بودند برای فردا و سال نویشان رخت نو بر تن کنند؛ بازیهای جدید را با فرزندان یا نوههایشان تجربه کنند. مسافرتهای دورتر بروند؛ وسایل خانه شان را اندکی نونوار کنند و چه حیف که نیستند. نمیدانم در آن لحظات آخری که جانشان درگیر جنگ با کرونا بود به چه میاندیشیدند و چقدر سخت است که لحظهای بخواهی خودت را جای آنها تصور کنی. اینقدر سخت و اینقدر غم انگیز بار سفر آخرت را ببندی و بروی. حتی عزیزترینهایت نتوانند بوسهی آخر را بر گونههایت بزنند. بی خداحافظی رفتهای و آنها را برای همیشه با درد خالی نبودن و نداشتنت تنها گذاشته ای.
داشتم به خاطرات سال 98 فکر میکردم. روزهایی که تندتند گذشتند. باورم نمیشود هنوز تازه بار سفر علم و دانش را روی شانههای مهر کاشتیم و چه کارها که در این روزهای آخر ناتمام باقی مانده است. به همین تندی و به همین تیزی. چه روزهایش که اشک روی گونههایمان غلتید. چه روزهایی که خندیدیم و چه ساده از دستشان دادیم. این روزها که قرنطینه به مزاج بعضی خوش نمیآید و خانه نشین شان کرده است و نمیدانند چطور این ملالها و سختیهای نگشتن در خیابانهای شهر و خرید و دورهمیها را تحمل کنند و برای خاطر جان خودشان و عزیزان شان دست به کارهای نو و عادتهای تازه بزنند مشخص میشود شخصیت ما و منش و رفتارمان چطور زندگی مان را تا بدین جا رسانیده است.
خیلی دوست دارم این روزهای پایانی سال از خیلیها بپرسم آیا احساس خوشبختی دارید یا خیر؟
راستش امروز این سؤال را از خودم پرسیدم. امروز یکی از بهترین روزهایی است که خداوند در این لحظات از عمرم روزیم کرده است تا از خودم این سوال کلیدی و مهم را بپرسم. راستش این سؤال نشانگر میزان شکرگزاری یا سنجش میزان درک ما از زندگی و حیات مان است. میخواهم این سوال را به جای شما و از زندگی خودم پاسخ بدهم.
امسال سال بسیار سختی برایم بود. همیشه فکر میکردم سالهای قبل برایم سخت بوده اما امسال عجیب سخت بود. آنقدر سخت که بسیاری از روزهایش امیدم را به زندگی و بازگشت مجدد به کارها و فعالیتهای هر روزم را از دست داده ام. شرح و توضیح دادنش در خور شخصیت و روحیاتم نیست. آدم توضیح دادن و درددل نیستم. اما همین قدر خواستم بدانید که تنها چیزی که در تمام این یک سال نمیتوانستم درکش کنم احساس خوشبختی بود. بوده شاید لحظاتی که به صورت موقت این حس را داشته ام اما گذرا بود.
شاکر خداوند مهربانم بودم اما لحظات بسیاری بود که در برابر مشکلاتم احساس ضعف کردم و کسی غیر از خدا نبود که بتواند دست حمایتش را از سرم برندارد و تا به امروزم برساندم.
اما این روزها بیشتر از هر لحظه از زندگیم احساس خوشبختی میکنم. حس خوب خوشبختی. به هیچ کدام از هدفهایی که امسال برای خودم گذاشته بودم نرسیدم. به نظرم نسبت به سالهای گذشته دستاورد قابل قبولی برای خودم نداشته ام اما امروز اگر روز آخر حیاتم در این دنیای پر هرج و مرج بود حتماً روزی بود که با حس خوب و لطیف خوشبختی با دنیا وداع میکردم.
راستش مهم نیست چه داریم، کجاییم، به کجا رسیدیم، به کجا خواهیم رسید و یا چه خواستنهای دیگر که پایانی ندارد مهم این است که روزی در زندگی تان بتوانید صوت زیبای خوشبختی را در گوش تان بشنوید که صورت تان را با نسیم ملایم و دلنشینش نوازش میکند و آن وقت احساس کنید چقدر خوشبختید و چقدر داشتن این حس شیرین میتواند میزان شکرگزاری و سپاسگزار بودن تان را از هستی و خدایش بالا ببرد.
زندگی آب تنی کردن در حوضچهی اکنون است...
امشب شبی است که عاشقانه میپرستمش یگانه مولود کعبهای را که دور تا دورش را روزی چرخیدم و اشک ریختم برای آن خدایی که روزها از او دور بودم و دور مانده ام....
با آرزوی سلامتی برای تک تک شمایی که پیگیر مطالب اینجا هستید و منت بر سر من میگذارید. آرزوهایتان مستجاب در این فرخنده ایام